محل تبلیغات شما

کاریکلماتور متین یحیی زاده






قبل رفتن دندانتان جیبش را بگردید!



دندان آدم که درد می گیرد اگر پول نداشته باشی فقط به کشیدنش فکر می کنی. سر در نمی آوری که اصلا  چرا پوسیده شده  و درد می کند. چه شب ها که خوابت می آمده و اما تو به سراغ خواب نمی رفتی و با کلی عذاب  خمیر را مسواکی میکردی (یعنی همان مسواک را خمیری میکردی خودمان ). بعد وش وش می کشیدی روی آن لامصب های نمک نشناس.  به نظر من که وقتی مسواک را روی دندان می کشی صدای وش وش می دهد. ولی با این حال باز یکی شان رو به موت میافتد! 
می خواهد  هر چه زودتر دهانت را ترک کند و به گورستان تاریخ بپیوندد. که هر وقت  با آینه گرم صحبت می شوی. آن وقت اگر آینه  چیز خنده داری  بگوید و تو قهقه بزنی جای خالی اش اشک به چشمانت بیاورد و دلت برایش تنگ شود اما با لعنت فرستادن به آن یادش را تازه کنی!
آدمهایی که توی زندگیت میآیند مثل همین دندان هایت هستند. بعضی هایشان همچنان وفادار و تر تمیز تا ابد کنارت باقی میمانند. (یعنی بعد مرگ هم ریختشان را می بینی )بعضی هایشان هم مثل دندان های نمک نشناست می شوند که این همه وش وش مسواکت را توی گوششان خوانده ای باز می پوسند و بعد خداحافظ ! و یک جای خالی بزرگ برایت بجا می گذارند که  مجبور میشوی مثلا با یک دندان مصنوعی جایشان را بپوشانی. 
دندان که می رود لبخند را هم در جیبش می گذارد و باخود می برد. قبل رفتن دندان ها اول جیب شان را بگردید. لبخند را برای خودتان نگه دارید بعد با خیال راحت به آن  بگویید." هررری " 




متین یحیی زاده 

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت

هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت

از دولت هجر تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید

دور از رخت این خسته رنجور نماندست

صبر است مرا چاره هجران تو لیکن

چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است

گو خون جگر ریز که معذور نماندست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده

ماتم زده را داعیه سور نماندست


حافظ جان


1.آینه ی درون نمایَش که شکست، رویم را زمین زد.

2.کاسه چه کنم هایم نشکن است!

3.پسته غمگین تمام عمرش را به پوچی می گذراند. 

4.کاش همه دل های یخی به زمین گرم بخورند.

5.سرگرمی دست های پشت پرده سایه بازی» است.

6.در بازار سرمایه باید به "کف بینی" متوسل شد!

7.از وقتی آینه پیرچشمی گرفته است موهایم را سفید می بیند!



1.تنها مرزی که نیاز به ویزا ندارد "مرز جنون"  است.

2.برای بیدار کردن وجدانم، ساعتم را کوک می کنم.

3.وقتی به ماه می روم، شعرهایم بی وزن می شوند.

4.به احترام عزرائیل، قلب ها می ایستند. 

5.منجم پیر، عمری سر به هوا بوده است.

6. ژنرال خسته روی "جنگ نرم" می خوابد.

7. تقویم دلال، برج هایش را خرید و فروش می کند.

8. با دندان، رشته افکار نخ را پاره می کنم.

9. در زندگی تلخم، پیمانه پیمانه، شکر می ریزم.

10. هیچ مرده ای گورش را گم نمی کند.

11. دریا کلکسیون اشک های آسمان است.

12. ماهی که در اقیانوس بزرگ شده، نمک نشناس نمی شود.

13. دلم به حال زندان می سوزد که همیشه پشت میله هاست.

14. با نان هایی که آجر کرده بود، کاخ ساخت.

15. حسابدار تر از فرشته اعمالم نیافتم.

16. کلید بند سلول هایم در دست عزرائیل است.

17. دلال علاقمند به زمین کشاورزی، در آن برج می کارد.

. چشم پزشک برای "گره کور" زندگی اش تجویزی نداشت.

19. وقتی ساعت تن به خوابیدن داد، خراب شد.

20. کودک درونم گاهی زندگیم را خط خطی می کند.

21. سقوط از تجربه پروازش استفاده نمی کند.

22.  پرگار متعصب به جای دایره چهارگوش می کشید.

23. گاو صندوق پدربزرگم، همیشه کاغذ اسکناس می چرید.

24.  با فلفل حرف هایم تند می شود.

25.  کش زندگی که در می رود، تنبانش را با دست نگه می دارم.

26. ترازو از نشان دادن وزن"خفیف" عاجز است.

27. درکاسه ی بعضی ها، پر از فقر است.

28. هیچ فرشته ای آدم نمی شود.

29.  گاهی روزگار خونم را در شیشه می کند، گاهی پرستار آزمایشگاه

30. هشت اش گرو نه اش بود عقربه ساعتم!

31.  از نگاه دلال خوب است که منظومه شمسی مشتری دارد.

32. فحشا از سر و کول فقر بالا می رود.

33.  بهار وقتی رسید که زیر پای آدم برفی سبز شده بود.

34.  عنکبوت در سمفونی ات افسرده، تار می زند.

35. کرم های دهان، جوابشان دندان شکن است.

36.  ثروتمند تنها خطی را که نمی تواند بخواند "خط فقر" است.

37.  سعی می کنم همسفر حرف های" بی راه "نشوم.

38.  تقلید کورکورانه نیاز به دو چشم دارد.

39.  چشم چران برای چراندن چشم هایش به خیابان می آید.

40. هیچ منجمی زمان وقوع" دل گرفتگی " را نمی داند.

41.  نقاشی که خانه نداشت، آجر روی آجر می کشید.

42.  اگر از شیر مرغ تا جون آدمیزاد گران شود باز بعضی ها حرفشان"مفت" است.

43.  اتحاد حزب های رنگی می شود مداد رنگی!



کاریکلماتور های متین یحیی زاده 
از کتاب شکرپنیر


بعد از بیداری.



تو زیبا نبودی. در واقع اصلا زیبا نبودی. آن هم وقتی در جمع دخترهای دانشگاه، بین آن همه حوری و پری، می ایستادی. آن کک و مک ها که در صورتت داشتی و آن جوش های پیشانیت، از تو یک دختر زشت ساخته بود. ظاهرت هرگز نمی توانست کسی را به خودش جذب کند حتی من. ولی وقتی عاشقت شدم که  بطور اتفاقی سوالی از من پرسیدی. دقیقا یادم نیست چه سوالی بود. گفتی کدام کلاس با کدام استاد برگزار می شود؟ یا اینکه کدام استاد در کدام کلاس است ؟ یادم نیست. آن لحظه فقط موسیقی که از دهانت خارج می شد را می شنیدم. زیبا نبود. شاهکار بود.  
راستش  واقعیتی وجود دارد که آن را باتو در میان نگذاشته ام. هرگز نمی دانی که چقدر برایم سخت و دردناک است وقتی در جمع صحبت می کنی و مردهای دیگر از موسیقی کلامت لذت می برند. بعد ازدواجمان این شکنجه روحی من شده است و هنوز نمی توانم  با آن کنار بیایم. هیچ وقت هم به رویت نیاوردم. مدت هاست دارم باخودم  کلنجار می روم که این مشکل بزرگ را حل کنم. عزیزم صبح که از خواب بلند شدی  دیگر آن زبان شیرین و کار بلدت را نخواهی داشت. مرا ببخش. مجبور شدم در شربت انگورت که یکی از نوشیدنی های مورد علاقه تو است و برایش کلی از من تشکر کردی پودر خواب آور بریزم. می دانم اگر بیدار بودی هرگز نمی گذاشتی زبانت را ببرم. خب من هم  دوست داشتم با زبانت خداحافظی کنی.  می دانم که  این حق تو است . ولی متاسفم و امیدوارم وقتی از خواب بیدار شدی و چاقو را در دست خودت دیدی به من که در کنارت خوابیدم شک نکنی.


متین یحیی زاده


صلح 


کبوتر صلح وقتی از جنگ به خانه برگشت، یاداشتی را دید. 
سلام عزیزم. 
وقتی این  یادداشت را می خوانی  من مایل ها پرواز کرده ام. زیرا  دیگر تحملش را ندارم. اگرچه تصمیم  سختی بود اما گرفتم! نه اینکه تو را دوست نداشته باشم  ولی ترجیح دادم که بروم و با کبوتری معمولی که بفکر خانه و کاشانه خودش است  زندگی کنم. هر روز که نمی شود رفت و این آدم ها را آشتی داد. یکبار برای همیشه بگذار آنقدر همدیگر را بکشن تا نسلشان منقرض شود.  می دانی میلیون ها پرنده و چرنده و خزنده  را با اینکار خوشحال می کنی  اما از آنجایی که میدانستم اگر به تو اعتراض کنم مسئله را جدی نمی گیری تصمیم گرفتم بی خبر بروم. لطفا هرگز دنبالم نگرد و به یاد.اصلا کدام یاد ؟ می خواستم بگویم به یاد روز های خوشمان اما حقیقتش این است که ما با هم روز خوشی نداشتیم. پس فراموشش کن. بدرود »
چشم ها ی کبوتر پر از اشک شده بود. باخودش گفت "بهتر بود آن آتش را دور می زدم  حالا بخاطر دودی که توی چشمم رفته باید تا صبح  اشک بریزم."
 و بعد یاداشت را به گوشه ای نامعلوم پرتاپ کرد. آنگاه با خیالی راحت بدون آنکه بخواهد چیزی را از کسی پنهان کند، رفت به سمت اتاقکی مخفی تا غنیمت های جنگی را که با خودش آورده بود به کلکسیونش اضافه کند.



متین یحیی زاده

سیاهچاله 

وارد داروخانه می شوم. کاغذی را که به خاطر عرق کف دستم، مچاله شده ،روی پیشخوان می گذارم. مردی که آن طرف پیشخوان ایستاده است  کاغذ را بر میدارد و به سمت قفسه های ته داروخانه می رود. دیشب تمام  اینترنت را زیر رو کردم تا سرآخر از قرصی خوشم آمد که اسم عجیب و غریبی داشت. آنقدر عجیب که مجبور شدم نامش را با خط خوش روی کاغذ بنویسم. حساب کردم با این قرص، طعم خودکشیم تلخ تر می شود. آن مرد  هم که رفته است پشت قفسه ها و دیده نمی شود. با خودم می گویم معطلش نکن مرد ،زودتر آخرین ناهار امروزم را بیاور. یک تق می زنم روی میز. دو تق، سه تق.صدایی از جیبم بلند می شود. نگاه می کنم می بینم لیلا پیامک داده است.  نوشته"  نمی رود. پیشم می ماند." برمیگردم. 
می بینم مردی  که کاغذ را روی پیشخوان گذاشته بود رفته است. آن کاغذ را می گذارم داخل گشو. از خط زیبایش خوشم آمده. صدایی از جیبم بلند می شود. نگاه می کنم می بینم لیلا پیامک داده است.نوشته "سر راهم برای تولد دخترمان کیک بخرم". همان لحظه زن و مرد پیری  وارد داروخانه می شوند. مرد کاغذی را که به خاطر عرق کف دستش مچاله شده، روی پیشخوان می گذارد که خط خوشی دارد. بعد دست زن را می گیرد می گوید" لیلا امروز باشکوه خواهیم بود". به ته داروخانه نگاه می کنم. باید بروم از آنجا قرص مورد نظرشان را بیاورم. همانطور که میروم پشت قفسه های ته داروخانه، صدای تق تق انگشتان آن دو روی پیشخوان را هم می شنوم.





متین یحیی زاده



آخرین جستجو ها

فروشگاه ایبوک سافت Nicholas's page neuverciustum loholgever دانلود آهنگ جدید Judith's blog upestraber Geophysics & Geotechnical Engineering test Ryan's blog